شلوارم و پوشیده بودم که مامان مسیج داد "مگه یک شنبه نیست؟ نباید به مامانت زنگ بزنی؟"
مث همیشه رسیدیم به اونجا که چی می خوای واست بفرستم؛‌ بادوم می خوای؟‌ انجیر خشک چی؟‌ پس گردو می فرستم واست؛ از اون اصرار و از من انکار که بابا! یه طبقه یخچالم هنوز پر خوراکیاییه که از ایران اومده و یه عالمه گردو دارم و نمی خوام و اینا! 
گیر داد که چرا فسنجون درست نمی کنی الآن که هوا سرده و گردو داری و خورش فسنجون می چسبه ...
گفتم درست نکردم تا حالا و حالا یه بار درست می کنم 
گفت مولینکس داری  که گردو ها رو خرد کنی؟ گفتم نه ولی راه هست واسه اون 
گیر داد که مولینکس جهیزیه مو بفرسته واسم! ( بنده خدا دو سری کامل جهزیه به قول خودش برند واسه من و سارا آماده کرد که حالا یا داره می بخشه یا جایگزین وسایل خودش می شه ) 
آخر کار راضیش کردم که با مخلوط کن گردو رو خورد می کنم 
در حین صحبت چک کردم دیدم رب اناری که از مغازه ترک ها گرفته بودم و دارم 
یهو هوس کردم که فسنجون و درست کنم 
مرغ و در آوردم و گردو رو ریختم تو آب که یه کم گرمیشو بگیرم و خلاصه دست به کار شدم...
بی خیال رفتن به دانشگاه شدم 
رب انارش کم ترش بود و رنگی هم نداشت ... ولی واسه دفعه اول بد نشده 

No comments:

Post a Comment