یه حالت عصب بدی دارم؛‌ دندونام و به هم فشار میدم و حرص می خورم. شش هفت تا مسئله کوچیک با هم دیگه رفتن رو نِروّم! تو همشون یکی دروغ گفته؛ یا دروغ گنده شاخ دار، یا از این مدل دو روییا که تو روت لبخند میزنه پشت سرت یه چی دیگه میگه. 
من هم که خط قرمزم دروغ!
چهار هفته پیش با ساترا دعوام شد سر یه دروغ! سه هفته با هم حرف نزدیم. اون اون ور گریه که دلم تنک شده؛ من این ور عصبی که لامصب بگو معذرت می خوام! 
نمی تونم ببخشم دروغ و! چه خواهرم باشه چه غریبه! 
بعد اونوقت دور و برم پر شده از این آدمای دورو! بلد نیستم مثل خودشون لبخند بزنم ... حالم بد میشه ... میشم آنتی سوشال! 
بعد هی حرص می خورم و هی از اینکه زندگی و آدما دارن گوه تر میشن حالم بد میشه... هرچی نیگا می کنم انگار این آدما تمومی ندارن ... همشون هم با هم دیگه راحتن و زبون هم و می فهمن! ولی من این وسط حرص می خورم ...
بعد وقتی می گم من گه بخورم بچه بیارم همه می گن واااااا! چرا؟!!!! زندگی به این خوبی به این قشنگی، ال و بل و جینبل! نمی فهمن این بالا تو کله م چه خبره ... 


No comments:

Post a Comment